جدول جو
جدول جو

معنی سیه مویی - جستجوی لغت در جدول جو

سیه مویی(یَهْ)
موی سیاه داشتن:
از جوانی بود سیه مویی
وز سیاهی بود جوان رویی.
نظامی.
سیه مویی جوان را غم زداید
که در چشم سیاهان غم نیاید.
نظامی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(یَهْ)
سیه روی گشتن:
سیه روئی ز ممکن در دو عالم
جدا هرگز نشد واﷲ اعلم.
شیخ محمود شبستری
لغت نامه دهخدا
حالت و عمل سیاه روی، رسوایی، بی آبرویی، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(یَهْ)
سیه رو. رجوع به همین کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(یَهْ)
سیه موی. کسی که موهای سر و روی او سیاه باشد. (ازناظم الاطباء). مجازاً، جوان:
جهان شده فرتوت چو پاغندۀ سدکیس
کنون گشت سیه موی و عروسی شد جماش.
بوشعیب.
برون آورید از شبستان اوی
بتان سیه موی خورشیدروی.
فردوسی.
پیری رسید موی سیاهت سپید شد
یار سفیدروی سیه موی را بخواه.
سوزنی.
بر زال سیه موی مشاطه شده چنگی
بر طفل حبش روی معلم شده نایی.
خاقانی.
دل از امتاع دنیا و حطام او برداریدو گرد سیه مویان نگردید. (سندبادنامه ص 156). رجوع به سیاه مو و سیاه موی شود
لغت نامه دهخدا
ادبار، بدبختی، فلاکت، نکبت
متضاد: خوشبختی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
طاسی، کچلی، کلی
فرهنگ واژه مترادف متضاد